نقد، نه نفی است، نه تایید؛ نقد آن سکوتیست که میان تحسین و انکار معلق میماند. ما به جهان نمینگریم تا آن را قضاوت کنیم، بلکه مینگریم تا آن را بفهمیم و فهم، همواره آغازی برای نقد است. منتقد، نه دِشنه به دست دارد، نه تاج بر سر؛ او چراغیست در دستِ راهرفتهها با نوری سوسوزن که مسیر را باز میپرسد. نقد آنجاست که زیبایی به تردید میافتد و معنا مِهآلود میشود.
در این کتاب پنجاه قطعهی کوتاه گرد آمدهاند؛ نه به قصد تفسیر، بلکه به نیتِ تاویل. هر قطعه کوششیست برای اندیشیدن به خود «نقد» - نه فقط آنچه نقد میشود، بلکه «نقدکننده». «نقدشونده»، و میدان ِ مغناطیسی معناها در این میان. از نقاشی تا سینما، از ادبیات تا معماری، از موسیقی تا تئاتر، نقد، آن لحظهایست که حضور ما در برابر اثر، از مصرف ِ صرف فاصله میگیرد و بدل به گفتوگو میشود.